مختار دهه 60


تو خود می دانی که هنوز نمی دانم ،  انتهای نگاه تو به کجا می رسد



بیا تا زمستی حکایت کنیم

زمستان بی سر روایت کنیم ب

گوییم حاج همت که بود

امیر سپاه محمد که بود

                                                                                            تقدیم به مختار دهه 60

وصیت نامه محمد ابراهیم همت ( ماه )

اولین وصیت نامه شهید همت:به تاریخ 19/10/59 شمسی ساعت 10:10 شب چند سطری وصیت نامه می نویسم : هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غم‌زده غرق ستاره است ، مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم

ادامه نوشته

چرا همت را سردار بی سر نامیدند؟



سردار بی سر

آخرین باری که او را دیدم در جزیره مجنون بود. عملیات خیبر به اوج رسیده بود. حاجی در خود فرو رفته و حالت عجیبی داشت. در چشمانش انتظاری بزرگ موج می‌زد. حال مسافری را داشت که آماده عزیمت است اما افسوس که ما آن وقت درنیافتیم. به نزدیکش که رسیدم سلام کردم. پاسخم را داد و گفت: «بچه‌ها قرار است به اینجا بیایند و خط را تحویل بگیرند. منطقه را خوب برایشان توجیه کن.» گفتم: «چشم حاج آ قا.» خداحافظی کرد و رفت. ساعتی گذشت. باید به حاج همت گزارش می‌دادم. با یکی از دوستان به طرف قرارگاه حرکت کردیم. در مسیر جنازه‌ای دیدیم که سر نداشت. از موتور پیاده شدیم و جنازه را به کنار جاده کشیدیم. در قرارگاه هیچکس از حاجی خبر نداشت و همه به دنبال او می‌گشتند. ناگهان به یاد جنازه افتادم. بادگیر آبی که جنازه به تن داشت درست شبیه بادگیر حاجی بود. با سرعت به محل قبلی بازگشتم جنازه را به معراج شهدا برده بودند. با عجله به معراج رفتم. در راه تنها چیزی که ذهنم را اشغال کرده بود زیر پیراهن قهوه‌ای و چراغ قوه کوچکی بود که حاجی همیشه به همراه داشت. در میان پیکرهای مطهر شهدا همان اندام بی‌سر توجهم را به خود جلب کرد زیر پیراهن قهوه‌ای و چراغ قوه‌ای کوچک. آه از نهادم بلند شد. ابراهیم سر در ره دوست نهاده بود. خبر شهادت حاجی تا چند روز مخفی نگه داشته شد. بعد از اتمام عملیات خیبر، رادیو اعلام کرد: «سردار بزرگ اسلام، فاتح خیبر، حاج ابراهیم همت فرمانده تیپ 27 محمد رسول الله به شهادت رسید.» اگر در حین ا نجام عملیات دشمن این خبر را می‌شنید روحیه گرفته و امکان شکست عملیات پیش می‌آمد. پس پیکر بی‌سر آن عزیز چون شمعی در میان دوستان روزها به انتظار ماند. با اعلام خبر، پیکر شهید همت را به دو کوهه بردیم تا با آن مکان دوست داشتنی‌اش وداع کند. در تهران، اصفهان و شهرضا تشییع جنازه با شکوهی برای او برگزار شد و شاید او تنها 
ادامه نوشته

یک دنیا دلتنگی سهم من...

سلام...

عکست روبرومه...گاهی اوقات که دلم می گیره...گاهی اوقات که دلم برات تنگ میشه...گاهی اوقات که بغض داره خفه م می کنه...یه صندلی میذارم جلوت و میشینم...

حرف می زنم...گریه می کنم...حرف می زنم...از همه جا برات میگم..."اصلا حاجی چرا اومدی پیش من؟چرا وقتی یه کار بدی میکنم باید سرمو بذارم پایین و عینهو طلبکارا بیام توی اتاق بدون سلام؟اصلا از همون اول می رفتی به خدا می گفتی این لیاقت دوستی با ما رو نداره...این فرق شهادت با دو کیلو سبزی رو نمی فهمه!! دوست داری هی جلوت شرمنده بشم؟؟ که هی بهم یادآوری کنی تو عزیز خدایی و من بنده ی گنه کارش؟؟یادته وقتی یه کار بدی میکردم میومدم جلوت ومیگفتم بزن؟؟با همون پشت دست راستت...؟

چشامو می بستم...اما...وقتی بازشون می کردم این خنده ی تو بود که...

اصلا چرا نمی زدی؟؟ تو خسته نمیشی که اینقدر خوبی؟؟

ما اینجا اگه دو روزخوب باشیم فکر میکنیم همه دارن تو سرمون میزنن...!!سیاست می کنیم...

اصلا بی خیال این حرفا...نگفتی چرا عکست روبرومه؟؟چرا نمی خواستی  منم عین خیلیای دیگه ،مدام از فرهنگ کشورای دیگه بگم و حتی به روی خودم نیارم که فرهنگ یعنی خودت آب نخوری وبدی به بغل دستیت که تشنشه... در حالی که خودت از تشنگی لبات ترک خورده و بعد با همون حالت شهید بشی...که فرهنگ یعنی وقتی رمزعملیات یا ابوالفضله، همه آب قمقمه هاشونو خالی کنن و با لب تشنه بجنگن ووبعد...

چرا نمی خواستی عین خیلی از دوستام دلم قنج بره  واسه یه جو محبت  کورکورانه؟ که راحت حرف بزنم با هرکی...که اینقدر هی محرم ونامحرم نکنم...که نشم  کسی که پشتش میگن، اجتماعی نیست...

چرا باید دلم مضطرب باشه همیشه که  به شما بی احترامی نشه...میذاشتی منم عین خیلیای دیگه، اون روز ، راحت از این قضیه عبور میکردم...که وقتی عکستوتن دیوارمغازه دیدم...دیدم که با اون انگشت شکسته ای که روی سینه ت هست...داری نگاهشون می کنی.. برم بین اون همه آدم نمک نشناس...بین اون همه مرد بی غیرت و دختر بی حیا...برم جلو و داد بزنم که عکس حاجیمو از اون دیوار لعنتی بیار پایین ...واین همه آدم هاج و واج نگام کنن...



ادامه نوشته


دور، دور ِ عاشقانه نوشتن است،

عشقم را، و قداست واژه‌های عاشقانه‌م را

نثــار ِ کسانی می کنم که لایقـ‌ش هستند؛

همان ها که خودشان عاشق بوده‌اند،

عاشق‌تر از ما..!!

------------------

مخاطب خاص دلم .. !

آی تویی که رفته‌ای و رسیده‌ای ... !

من مانده‌ام تنهـای ِ تنهـــا .. !

با نوشته‌ای از شمـا .. و باری بر دوش .. !

لااقل گاهی نگاهی .. !

به خاطر خدا

می شود؟

به چه می نگری...............

 

                                                                                        به چه می نگری ؟



مگر شما در آن دور دست ها چه دیدید که هر چه می سوختید


نورتان بیشتر می شد



و من هر چه می سوزم دودم بیشتر !!

 

 


خاطرات جانسوز شهیدهمت از زبان همسرش

 

 

 

 

در تاریخ دفاع مقدس ملت ایران ، انسان ها یا ابر مرد هایی ظهور کردند که حصار تنگ زمین هیچگاه آنان نتوانست در خود جای دهد ، محمد ابراهیم همت از جمله آن سرداران ابر مردی است که چشم زمین به چشم هایش حسودی ها کرد.

 حاج ابراهیم همت از آن دست شهداست که هر چه درباره‌اش گفته و نوشته شود، باز هم سخنان تازه و نکاتی می‌توان از آنها به دست آورد؛  در روز های پایانی سال که اتفاقا همزمان با سالگرد شهادت سردار سرافراز سپاه اسلام است ، گزارشی از زندگی حاج ابراهیم همت را برای مخاطبان ارائه می کند .


خاطرات از زبان خانواده و همرزمان شهید

در میدان بزرگ «شهر‌رضا» مجسمه بزرگی از شاه قرار داشت. ابراهیم و چند نفر از دوستانش نقشه کشیده بودند که در یک فرصت مناسب، مجسمه را پایین بکشند. ظهر روز تاسوعا، ابراهیم ناهارش را که خورد، به طرف میدان به راه افتاد. دوستانش را جمع کرد و گفت: «باید همین الآن مجسمه شاه را پایین بکشیم!».

یکی از بچه‌ها رفت و با یک دستگاه ماشین سنگین برگشت. ابراهیم با سرعت از پایه مجسمه بالا رفت و طناب بلند و محکمی را دور گردن مجسمه پیچید. سر دیگر طناب به ماشین وصل شد و بعد ماشین حرکت کرد و ناگهان مجسمه تکان خورد، از جا کنده و با صدای مهیبی روی زمین افتاد و تکه تکه شد. آن روز بعد ‌ا‌ز ظهر تکه‌های مجسمه شاه در دست مردمانی بود که برای عزاداری به میدان مرکزی شهر آمده بودند.

رفته بود قم اعلامیه و نوار بیاورد، اما دیر کرده بود. منتظر و ناراحت نشسته بودم توی حیاط ببینم بالأخره کی می‌آید. یک‌ دفعه دیدم در باز شد و با یک گونی پر از عکس و اعلامیه وارد شد. همین‌که چشمش به من افتاد، پرسید: «مادر خواب است یا بیدار؟»

گفتم: «خواب است؛ چه اتفاقی افتاده؟»

ادامه نوشته

زندگی نامه  همت

 

می خواهم برایتان از مردانگی مردی بنویسم ، که جان بر کف و عاشق ، بر پیمان ابدی خود با خالق خویش پای فشرد و از جان شیرینش گذشت تا پا بر سر افلاک ، الگوی همیشه تاریخ باشد و برگ زرین دیگری بر دفتر پر بار شهادت در این مرز پر گهر بیافزاید . سردار جبهه های عشق ، حاج ابراهیم همت را می شناسید؟

 

ادامه نوشته

سردار عشق  . شهادت مبارک

 

   سردار عشق  ، شهادتت  مبارک

اینجا قطعه

اینجا قطعه 24 گلزار شهدای بهشت آرامش است. اینجا شهید تهرانی مقدم در کنار سرداران پرافتخار 8 سال دفاع مقدس همچون  چمران، فکوری، باقری، بروجردی، موحد دانش و ... سربلند آرمیده و به درگاه ایزدمنان زمزمه می‌کنند: خونین پروبالیم خدایا بپذیر هر چند که شکسته بالیم مارا بپذیر

  تهرانی مقدم مجاهد بزرگی بود که ترجیح می داد گمنام باشد. او از جنس حسین خرازی، همت، احمد‌کاظمی و دیگر شهدا بود. و از کار‌های برجسته ایشان تربیت و پرورش افرادی از جنس خود بود. شهید مقدم ستاره پنهانی در آسمان سپاه بود.

شهید مقدم صفی را پشت سر دارد که با هیچ ابزاری قابل دیدن نیستند و نتوانستند مانع از ادامه مسیر شوند، دشمنان بدانند با رفتن شهید مقدم راهش متوقف نمی شود و آنها از این موضوع خوشحال نباشند .

شهید تهرانی مقدم یک شخصیت برجسته نظامی و کم‌نظیر در نیرو‌های مسلح بود. البته آن شهید مظلوم خواهد ماند و هر چقدر درباره او گفته شود، در حد شأن او نخواهد بود. بنیانگذار قدرت موشکی سپاه بود و ضربات سنگینی به بعثی ها و منافقین وارد کرده بود. در طول این 30 سال وارد هر عرصه‌ای که میشد، اثرات بسیار عظیمی از خود به جای می گذاشت. شهید مقدم مردی با تفکرات متعالی،اراده قوی و اخلاص بسیار بود. همه نظامیان باید به این شهید افتخار کنند؛ البته همراهان او از برجستگان نیرو‌های مسلح بودند

سردار گمنام زیست و گمنام شهید شد و در تمام سال‌های گمنامی آرام ننشست، او در پی مجاهدت و تلاش‌هایش باعث خلق افتخارات شد، ماندگار شد برای کشورش. در همان روز‌های نخست جنگ از اولین‌های توپخانه‌ای و موشکی بود. و بحق گفته‌اند که در حد یک ملت بود برای کشورش.

امروز اقتدار موشکی و تکنولوژیکی کشور ما مرهون تلاش های سه دهه این عزیز و یارانش است. اقتداری که دشمنان منطقه ای و بین المللی را دچار بهت و وحشت نموده است

او نباید در بستر آرام می گرفت.

او شایسته شهادت بود و شهادت شایسته او،

او باید با شهادت به دیدار معبود می شتافت.

در وصیت نامه اش نوشته بود :

  ((   روی قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که می خواست اسرائیل را نابود کند  ))

و انشاءالله روزی خواهد رسید که روی   قبرهای دشمنان  می نویسیم به درک واصل شده توسط موشک هایی که پدر موشکی ایران ساخت و خواست اثری از اسرائیل نماند..

سردار برایمان دعا کن که تا زنده ایم به ولایت وفادار بمانیم !

دعا کن که عاشورایی بمانیم و عاشورایی بمیریم و چون همت بی سر از دنیا برویم !

و دعا کن همان گونه که برای خود دعا کردی که اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک که هنوز به باغ شهادت روزنه‌ای هست!

  ا للهم ارزقنا شهادت فی سبیلک

 

 

 

چفیه ها حرف می زنند

 

ما که ابراهیم همت داشتیم

سینه چاکان ولایت داشتیم

پس چرا امشب به ساحل مانده ایم

   چفیه هاتان را به دست فراموشی سپردیم و وصیت نامه هایتان را نخوانده رها کردیم .

پلاکهایتان را که تا دیروز نشانی از شما بود امروز گمنام مانده است .

کسی دیگر به سراغ سربندهایتان نمی رود

دیگر کسی نیست که در وصف گلهای لاله و شقایق شاعرانه ترین احساسش را بسراید و بگوید :

چرا آلاله آنقدر سرخ است

چرا کسی نپرسید مزار حاج حسین بصیر کجاست

و چرا شهید محمدرضا در قبر خندید

 

چرا وقتی که گفتیم :

یک گردان که همگی سربند یا حسین (ع ) بسته بودند شهید شدند کسی تعجب نکرد

چرا وقتی گفتند :

تنی معبر عبور دیگران از میدان مین شد شانه ای نلرزید

چرا هیچ کس نپرسید : به کدامین گناه هفتاد پاسدار را در شهر پاوه سربریدند

وقتی که گفتیم بعد از پانزده سال پیکر شهیدی را سالم از زیر خاک بیرون آوردند کسی تعجب نکرد

 

 

چرا کسی از حقوق آن کودکی که در حلبچه شیمیائی شد دفاع نکرد

ولی با نام حقوق بشر حق را پایمال کردند.

چرا نمی دانیم شیمیائی چیست و زخم شیمیایی چقدر دردناک است

شاید ما نیز از تاولهای بدنشان می ترسیم که روزی بترکد و ما نیز شیمیائی شویم .

شاید اگر رنج آنها را می دیدیم درک می کردیم که چطور میشود یک عمر با درد زیست

نمیدانم که چرا کسی نپرسید چگونه خدا خرمشهر را آزاد کرد !!

ای شهیدان ما بعد از شما هیچ نکردیم .

آن ندای یا حسین (ع ) که ما را به کربلا نزدیک و نزدیکتر می کرد دیگر بگوش نمی رسد.

یادتان هست که به دختران این کشور گفتید سرخی خونمان را به سیاهی چادرتان به امانت می دهیم .

آیا دختران ما امانت دار خوبی بودند و خونتان را فرش راه رهگذران نکردند .

یادتان هست هنگامی که گفتید :

رفتیم تا آسمانی شویم و شما بمانید و بگوئید که بر یاران خمینی (ره ) چه گذشت .

 

رفتید ولی یادمان رفت که حتی یادمانتان را در یک هفته برگزار کنیم .

جایتان خالی اینجا عده ای فرهنگ شهادت را خشونت طلبی می نامند و شهید را خشونت طلب

وقتی حکایت شما را گفتیم فقط پچ پچی سر دادند و رفتند تا صلح را در کتاب جنگ و صلح تولستوی جستجو کنند.

رفتند تا با نام شهید کیسه بدوزند ولی نفهمیدند که چطور بسیجیان همپای امامشان جام زهر را نوشیدند و چقدر سخت بود.

دیگر کسی نیست تا قلب رهبر امت را شاد کند.

عده ای مصلحت دیدند که مقابل توهین به اسلام و شهید سکوت کنند ولی ما مصلحت خویش را در خون رقم زدیم .

راست گفته اند :

که بهشت را به بها میدهند نه به بهانه و ما عمری است که بهانه بهشت را میگیریم .

آری بسیجیان !! میدانم که از آن روزی که تمام شهیدان را بدرقه کردید و برگشتید دلهایتان را در سنگرها جا گذاشتید , میدانم که هنوز هم دلهایتان هوای خاکریزهای جنوب را می کند و می دانم که دیگر کسی از بسیج نمی گوید , ولی بدانید که تا شما هستید ما می توانیم از همت بشنویم و از خاطرات حسین خرازی لذت ببریم و پای صحبت مادر سه شهید محمدزاده بنشینیم , تا شما هستید میدانم که رهبر تنها نیست و تا شما هستید تنها عشق , تنها میداندار این عرصه است .

امروز کسانی از شهیدان سخن می گویند که از دیدن فشنگ نیز واهمه دارند.
کسانی دم از شهادت می زنند که با شنیدن صدای آژیر تا کفشهایشان زرد می شود

ولی در میدان عمل جز سکوت چیزی از آنها نمی بینی .

 

ما ماندیم تا امروز از آنان بگوییم و فریاد برآوریم « ما از این گردنه آسان نگذشتیم ای قوم »

ما ماندیم که نه یک هفته بلکه سالهای سال از آنان بگوییم . چرا که خون آنان است که می تپد.

و یادمان نرود که اگر امروز در آسایش زندگی می کنیم مدیون آنانیم .

مدیون حماسه هایی که آنان آفریدند.

یادمان نرود که ما هنوز باید جواب بدهیم که « بعد از شهدا چه کردیم »

 

جبهه ها را تنها شهدا شناختند و بس

 

دل نوشته

حاج محمد ابراهیم همت، تو هنوز هم ، بوی روز های جبهه را می دهی ، بوی روز های عشق

بوی روزهای رزم ، بوی بزم آسمانی سحر که خاک جاک جبهه

 

ادامه نوشته

امروز برای شهدا وقت نداریم

ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم

با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است

ما بهر ملا قات خدا وقت نداریم

چون فرد مهمی شده نفس دغل ما

اندازه یک قبله دعا ، وقت نداریم

در کوفه تن ،غیرت ما خانه نشین است

بهر سفر کرب و بلا ، وقت نداریم

تقویم گرفتاری ما پر شد ه از زرد

ای سرخ ، گل لاله ، تو را وقت نداریم

هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم

خوب است ، ولی حیف که ما وقت نداریم