یک دنیا دلتنگی سهم من...

سلام...

عکست روبرومه...گاهی اوقات که دلم می گیره...گاهی اوقات که دلم برات تنگ میشه...گاهی اوقات که بغض داره خفه م می کنه...یه صندلی میذارم جلوت و میشینم...

حرف می زنم...گریه می کنم...حرف می زنم...از همه جا برات میگم..."اصلا حاجی چرا اومدی پیش من؟چرا وقتی یه کار بدی میکنم باید سرمو بذارم پایین و عینهو طلبکارا بیام توی اتاق بدون سلام؟اصلا از همون اول می رفتی به خدا می گفتی این لیاقت دوستی با ما رو نداره...این فرق شهادت با دو کیلو سبزی رو نمی فهمه!! دوست داری هی جلوت شرمنده بشم؟؟ که هی بهم یادآوری کنی تو عزیز خدایی و من بنده ی گنه کارش؟؟یادته وقتی یه کار بدی میکردم میومدم جلوت ومیگفتم بزن؟؟با همون پشت دست راستت...؟

چشامو می بستم...اما...وقتی بازشون می کردم این خنده ی تو بود که...

اصلا چرا نمی زدی؟؟ تو خسته نمیشی که اینقدر خوبی؟؟

ما اینجا اگه دو روزخوب باشیم فکر میکنیم همه دارن تو سرمون میزنن...!!سیاست می کنیم...

اصلا بی خیال این حرفا...نگفتی چرا عکست روبرومه؟؟چرا نمی خواستی  منم عین خیلیای دیگه ،مدام از فرهنگ کشورای دیگه بگم و حتی به روی خودم نیارم که فرهنگ یعنی خودت آب نخوری وبدی به بغل دستیت که تشنشه... در حالی که خودت از تشنگی لبات ترک خورده و بعد با همون حالت شهید بشی...که فرهنگ یعنی وقتی رمزعملیات یا ابوالفضله، همه آب قمقمه هاشونو خالی کنن و با لب تشنه بجنگن ووبعد...

چرا نمی خواستی عین خیلی از دوستام دلم قنج بره  واسه یه جو محبت  کورکورانه؟ که راحت حرف بزنم با هرکی...که اینقدر هی محرم ونامحرم نکنم...که نشم  کسی که پشتش میگن، اجتماعی نیست...

چرا باید دلم مضطرب باشه همیشه که  به شما بی احترامی نشه...میذاشتی منم عین خیلیای دیگه، اون روز ، راحت از این قضیه عبور میکردم...که وقتی عکستوتن دیوارمغازه دیدم...دیدم که با اون انگشت شکسته ای که روی سینه ت هست...داری نگاهشون می کنی.. برم بین اون همه آدم نمک نشناس...بین اون همه مرد بی غیرت و دختر بی حیا...برم جلو و داد بزنم که عکس حاجیمو از اون دیوار لعنتی بیار پایین ...واین همه آدم هاج و واج نگام کنن...



ادامه نوشته


دور، دور ِ عاشقانه نوشتن است،

عشقم را، و قداست واژه‌های عاشقانه‌م را

نثــار ِ کسانی می کنم که لایقـ‌ش هستند؛

همان ها که خودشان عاشق بوده‌اند،

عاشق‌تر از ما..!!

------------------

مخاطب خاص دلم .. !

آی تویی که رفته‌ای و رسیده‌ای ... !

من مانده‌ام تنهـای ِ تنهـــا .. !

با نوشته‌ای از شمـا .. و باری بر دوش .. !

لااقل گاهی نگاهی .. !

به خاطر خدا

می شود؟